نیما سلام
تو خیلی لوس هستی، حتی حاضر نشدی قبولی مرا در دانشگاه بمن تبریک بگویی.واقعا تو بی احساس ترین برادری هستی که من تا کنون دیده ام.گمان می کنم اگر ان دفعه هم نمی خواستم بمیرم ، یادم نمی امدی.مرا بگو که دلم را به تو خوش کرده بودم ،نگو تو هنوز همان بی احساس تنبلی هستی که بودی.چه میشود کرد؟
نیما دلم برایت خیلی تنگ شده.هیچ میدانی اخرین باری که یکدیگر را دیدیم کی بود؟من درست یادم هست.نزدیک پنج سال پیش بود.من سوم راهنمایی بودم و تو 18ساله بودی.بفهمی _ نفهمی صورتت مو دراورده بود، که البته تو ان را میزدی. یادت می اید؟ تو و مامان پرواز داشتید.من حتی یادم هست که اخرین غذا را کجا خوردیم؛ در رستوران فرودگاه. اگر یادت باشد، انجا هم مادر و پدر بر سر سرو کردن غذا باهم دعوا کردند.چه بد بود و من چقدر از مردمی که نشسته بودند و مارا نگاه میکردند حرصم گرفته بود.
نیما من خیلی محتاج هم صحبت هستم. تمام دوستان خوبی که قابل معاشرت بوده اند، یا ازدواج کرده اند یا در شهرهای دور به تحصیل مشغولند.اگر میتوانی برایم نامه بنویس.
مواظب خودت باش.
نکیسا
درباره این سایت